بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است


سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است

آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو


گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است

توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید


این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است

بشتابید و به مجروح کهن مژده برید


که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است

آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا


که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست

از وفای پسران عشق مرا طالع نیست


ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟

وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی


که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است